راز مهم

باز همون قصه همیشگی من یه راز بزرگ دارم که خودم هم نمی تونم از اون نگهداری کنم::::::::: اون راز از یه دیدار توی دبستان اتفاق افتاد بعضی وقت ها به داشتن اون شک می کنم یعنی نمی دونم اون مهمه وراز ه یا.......... ولی اون اتفاق برای من رازه باشه ولی برای طرف مقابل یه راز محسوب نشه شاید هم باشه...... ولی این دیگرانند که از اهمیت اون راز به من میگن بارفتار وافکار میگن اره اون رازه چون همه نوجوان های مثل من درگیر اون هستند ولی این قضیه ازنه سالگی برام جدی شد ومثل رلز تو سینم موند ومیمونه حتی اگر بهش نرسم به هیچ کس نمی گم

رفیق2

من ودوست دبستانم. توی یه مدرسه هستیم برای تلافی با همه میگم ومیخندمم تاحرص. انو دربیارم تلافی می کنم تابفهمه چه رنجی به خاطر له کردن رفاقتمون کشیدم. ....

اون. به من دروغ گفت ولی من چشمامو بستم. ولی اینن کارشو نه. .......

قابل بخشش نیست اون منو بایه تازه وارد عوض کرد ومنو جلو همه. کوچیک کرد. به نظرشما اون یه رفیق هستش نه..... 

دوباره میگم رفیق گسی هست که در کنارت بشاه نه لهت کنه اون این کارو کرد وبا زندگیم بازی کرد اواز اعتماد من سو استفاده کرد. ....ِِ

وقتی اون یه کنار ایستاده وبا حسرت نگاه می کنه که من چقدر بابقیه خوبم. احساس. حقارت به اون دست میده. .... 

ولی من باز به اون. نگاه ویژه دارم